ورود / ثبت‌نام
اعلانات
تنظیمات
بارگذاری ویدیو
icon
view_module
filter_list
تاروت
فال
کارتون
سریال ترکی
add playlist

نتایج جستجو برای"%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D8%B4%D8%A7%D9%87%DB%8C%20%D9%84%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%A8"

view_module
نمایش ستونی
view_list
نمایش ردیفی

شاهنامه موزیکال
07:15

شاهنامه موزیکال

اتش
32 بازدید

چو لهراسپ بنشست بر تخت داد

به شاهنشهی تاج بر سر نهاد


جهان آفرین را ستایش گرفت

نیایش ورا در فزایش گرفت


چنین گفت کز داور داد و پاک

پر امید باشید و با ترس و باک


نگارندهٔ چرخ گردنده اوست

فرایندهٔ فره بنده اوست


چو دریا و کوه و زمین آفرید

بلند آسمان از برش برکشید


یکی تیز گردان و دیگر بجای

به جنبش ندادش نگارنده پای


چو موی از بر گوی و ما در میان

به رنج تن و آز و سود و زیان


تو شادان دل و مرگ چنگال تیز

نشسته چو شیر ژیان پرستیز


ز آز و فزونی به یکسو شویم

به نادانی خویش خستو شویم


ازین تاج شاهی و تخت بلند

نجوییم جز داد و آرام و پند


مگر بهره‌مان زین سرای سپنج

نیاید همی کین و نفرین و رنج


من از پند کیخسرو افزون کنم

ز دل کینه و آز بیرون کنم


بسازید و از داد باشید شاد

تن آسان و از کین مگیرید یاد


مهان جهان آفرین خواندند

ورا شهریار زمین خواندند


گرانمایه لهراسپ آرام یافت

خرد مایه و کام پدرام یافت


از آن پس فرستاد کسها به روم

به هند و به چین و به آباد بوم


ز هر مرز هرکس که دانا بدند

به

شاهنامه موزیکال پادشاهی لهراسب
08:12

شاهنامه موزیکال پادشاهی لهراسب

اتش
10 بازدید

یکی پیر بد نامش آزاد سرو

که با احمد سهل بودی به مرو


دلی پر ز دانش سری پر سخن

زبان پر ز گفتارهای کهن


کجا نامهٔ خسروان داشتی

تن و پیکر پهلوان داشتی


به سام نریمان کشیدی نژاد

بسی داشتی رزم رستم به یاد


بگویم کنون آنچ ازو یافتم

سخن را یک اندر دگر بافتم


اگر مانم اندر سپنجی سرای

روان و خرد باشدم رهنمای


سرآرم من این نامهٔ باستان

به گیتی بمانم یکی داستان


به نام جهاندار محمود شاه

ابوالقاسم آن فر دیهیم و گاه


خداوند ایران و نیران و هند

ز فرش جهان شد چو رومی پرند


به بخشش همی گنج بپراگند

به دانایی از گنج نام آگند


بزرگست و چون سالیان بگذرد

ازو گوید آنکس که دارد خرد


ز رزم و ز بزم و ز بخش و شکار

ز دادش جهان شد چو خرم بهار


خنک آنک بیند کلاه ورا

همان بارگاه و سپاه ورا


دو گوش و دو پای من آهو گرفت

تهی دستی و سال نیرو گرفت


ببستم برین گونه بدخواه بخت

بنالم ز بخت بد و سال سخت


شب و روز خوانم همی آفرین

بران دادگر شهریار زمین


همه شهر با من بدین یاورند

جز آنکس که بددین و بدگوهرند


که تا او به تخت کیی برنشست

در کین و دست بدی را ببست


بپیچاند آن را که بیشی کند

وگر چند بیشی ز پیشی کند


ببخشاید آن را که دارد خرد

ز اندازهٔ روز برنگذرد


ازو یادگاری کنم در جهان

که تا هست مردم نگردد نهان



شاهنامه موزیکال فصل 25 پادشاهی لهراسب بخش 1
07:18

شاهنامه موزیکال فصل 25 پادشاهی لهراسب بخش 1

اتش
12 بازدید

چو لهراسپ بنشست بر تخت داد

به شاهنشهی تاج بر سر نهاد


جهان آفرین را ستایش گرفت

نیایش ورا در فزایش گرفت


چنین گفت کز داور داد و پاک

پر امید باشید و با ترس و باک


نگارندهٔ چرخ گردنده اوست

فرایندهٔ فره بنده اوست


چو دریا و کوه و زمین آفرید

بلند آسمان از برش برکشید


یکی تیز گردان و دیگر بجای

به جنبش ندادش نگارنده پای


چو موی از بر گوی و ما در میان

به رنج تن و آز و سود و زیان


تو شادان دل و مرگ چنگال تیز

نشسته چو شیر ژیان پرستیز


ز آز و فزونی به یکسو شویم

به نادانی خویش خستو شویم


ازین تاج شاهی و تخت بلند

نجوییم جز داد و آرام و پند


مگر بهره‌مان زین سرای سپنج

نیاید همی کین و نفرین و رنج


من از پند کیخسرو افزون کنم

ز دل کینه و آز بیرون کنم


بسازید و از داد باشید شاد

تن آسان و از کین مگیرید یاد


مهان جهان آفرین خواندند

ورا شهریار زمین خواندند


گرانمایه لهراسپ آرام یافت

خرد مایه و کام پدرام یافت


از آن پس فرستاد کسها به روم

به هند و به چین و به آباد بوم


ز هر مرز هرکس که دانا بدند

به پیمانش اندر توانا بدند


ز هر کشوری بر گرفتند راه

برفتند پویان به نزدیک شاه


ز دانش چشیدند هر شور و تلخ

ببودند با کام چندی به بلخ


یکی شارسانی برآورد شاه

پر از برزن و کوی و بازارگاه


به هر برزنی جشنگاهی سده

همه‌گرد بر گردش آتش

کده


یکی آذری ساخت برزین به نام

که با فرخی بود و با برز و کام

شاهنامه موزیکال فصل بیست و پنجم پادشاهی لهراسب
05:06

شاهنامه موزیکال فصل بیست و پنجم پادشاهی لهراسب

اتش
9 بازدید

چو لهراسپ بنشست بر تخت داد

به شاهنشهی تاج بر سر نهاد


جهان آفرین را ستایش گرفت

نیایش ورا در فزایش گرفت


چنین گفت کز داور داد و پاک

پر امید باشید و با ترس و باک


نگارندهٔ چرخ گردنده اوست

فرایندهٔ فره بنده اوست


چو دریا و کوه و زمین آفرید

بلند آسمان از برش برکشید


یکی تیز گردان و دیگر بجای

به جنبش ندادش نگارنده پای


چو موی از بر گوی و ما در میان

به رنج تن و آز و سود و زیان


تو شادان دل و مرگ چنگال تیز

نشسته چو شیر ژیان پرستیز


ز آز و فزونی به یکسو شویم

به نادانی خویش خستو شویم


ازین تاج شاهی و تخت بلند

نجوییم جز داد و آرام و پند


مگر بهره‌مان زین سرای سپنج

نیاید همی کین و نفرین و رنج


من از پند کیخسرو افزون کنم

ز دل کینه و آز بیرون کنم


بسازید و از داد باشید شاد

تن آسان و از کین مگیرید یاد


مهان جهان آفرین خواندند

ورا شهریار زمین خواندند


گرانمایه لهراسپ آرام یافت

خرد مایه و کام پدرام یافت


از آن پس فرستاد کسها به روم

به هند و به چین و به آباد بوم


ز هر مرز هرکس که دانا بدند

به پیمانش اندر توانا بدند


ز هر کشوری بر گرفتند راه

برفتند پویان به نزدیک شاه


ز دانش چشیدند هر شور و تلخ

ببودند با کام چندی به بلخ


یکی شارسانی برآورد شاه

پر از برزن و کوی و بازارگاه


به هر برزنی جشنگاهی سده

همه‌گرد بر گردش آتش

کده


یکی آذری ساخت برزین به نام

که با فرخی بود و با برز و کام

filter_list
فیلتر
expand